کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ

شاعر : اوحدي مراغه اي

رها کن دست، گفتش با دل تنگ:کسي فرهاد را گفتا: کزين سنگ
که شيرين را درين تلخي توان يافتز سنگ بيستون سر چون توان تافت؟
وليکن دور دار انگشت از حرفنظر مي‌کن بنقش دوستان ژرف
نگويي: از تو تا دشمن چه فرقست؟چو اندر دوستي کار تو زرقست
ز شيرينان بجز تلخي نديدندچه تلخي‌ها که مهجوران کشيدند!
که چيدست؟ اي برادر، تا تو چيني؟گل بي‌خار ازين منزل، که بيني
مپندار اين چنين بازيست اين جامراد دل به انبازيست اين جا